ویرجینیا وولف یک جایی از خاطرات روزانه‌اش نوشته بود: «احساساتم مثل همیشه مخلوطی از چند احساس است.» حال من هم همین است. اندوه، ناامیدی، ترس، خشم، نفرت به علاوه‌‌ی مقادیر معتنابهی خستگی و کلافگی و بی‌حوصلگی و بلاتکلیفی. تهش اینکه حالم خوش نیست. حال کی خوش است؟ یک لحظه خواستم بنویسم حال آن‌هایی که ما را به این روز انداختند اما فکرش را که می‌کنم حال آن‌ها هم خوش نیست. یک مشت در گل مانده‌ی بلاتکلیف و کلافه‌ایم همه‌مان که دیگر نمی‌دانیم کار درست چیست؟

یک علامت تعجب کنار علامت وای‌فای موبایلم هست که این سال‌ها به ندرت دیده‌امش اما الان چهل و هشت ساعت است که گوشی موبایلم در تعجب وضع اینترنت به سر می‌برد همانطور که ما این روزها در تعجب وضع همه چیز. واقعا نمی‌دانم چکار باید کرد. نه اقتصاد می‌دانم و نه ت و نه حتا جامعه‌شناسی که بفهمم چه برسرمان آمده و حالا تکلیفمان چیست؟ ولی یک چیزهایی را می‌دانم. مثلا می‌دانم با آن سی هشت گلوله‌ی ساچمه‌ای کوچک که در جریان این اتفاقات فرو رفته بود توی تن نوجوان شانزده ساله‌ای که وسط اعتراضات بنزین سه هزار تومانی بود یا با آن نود و چهار گلوله‌ی ساچمه‌ای که توی گرافی چست آن آقای بیست و چند ساله شمردیم و با گلوله‌های ساچمه‌ای دیگری که توی تن آدم‌های دیگر از این روزها یادگار می‌ماند هیچ کاری نمی‌شود کرد. آن‌هایی که مردند اسمشان و لقبشان "مردم" بود یا هرکی و هرچی را هیچ جوره نمی‌شود زنده کرد. اعتمادِ مدت‌ها از بین رفته‌ی ما به قدرتمندان حاضر هم دیگر هیچ جوره نمی‌شود که برگردد. مثل امیدی که داشتیم و کثافت زده شد به آن و دیگر هیچ جوره گندش پاک نمی‌شود.

راستش رسیده‌ام به جایی که بگویم کاش همه چیز بد بود و خیلی بد بود و خیلی خیلی بد بود اما ثبات داشت. کاش یک بدِ باثبات داشتیم. اینکه اوضاع بد باشد و هر روز یک اتفاق و ماجرای جدید و هر روز یک دغدغه‌ی دیگر و یک شرایط تازه‌تر و یک محدودیت بیشتر آدم را از پا در می‌آورد. همین که معلوم نیست یک روز دیگر یا یک ماه دیگر یا یک سال دیگر چه چیزی در انتظارمان است.

پ ن: ساعتی قبل از قطعی اینترنت برایش از خوابم نوشته بودم. خواب دیدم دارم سیگار می‌کشم. مزه‌ی هیچ می‌داد، و گرم بود. برایم نوشت: «من خواب می‌بینم همه‌جا سرده و همه چیز یخ زده.» و واقعا هم همه جا سرد است و همه چیز یخ زده. مجال ندادند که برایش بنویسم که آتش و تبش و گرمی هوات منم. گیرم که خودم هم یخ زده‌ام. دلم براش، برای کلمه‌هاش تنگ شده. انگار تک تکمان را انداخته‌اند توی اتاقک‌های بسته‌ و تاریکِ بی‌خبری و رهایمان کرده‌اند. بی‌خبری‌ای که اینبار خوش خبری نیست، خودِ مرگ است.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Angela فلش مموری بینگ بنگ دانلود فیلم و سریال فایرپک | 09129317233 انسـانی ســــرا☺ Kandace دانلود فیلم و سریالهای روز دنیا بیوگرافی و معرفی بازیگران زن سینمای ایران