از دیشب یک‌سره باران می‌بارد، هوا سرد و مه آلود است و بوی باران و هیزم سوخته می‌دهد. همان بویی که خیلی دوست دارم. صبح که از خانه بیرون می‌رفتم قطره‌های ریز باران آرام روی صورتم می‌نشست. حالم هنوز خوش نیست. سرم به شدت درد می‌کند. تا الان سه تا مسکن قوی خورده‌ام که افاقه نکرده. سردردم عصبی است. همیشه با یک مسکن ساده خوب می‌شد اما اینبار نمی‌دانم چکار کنم. هفته‌ی بعد را مرخصی گرفته‌ام که بروم سفر. برای فردا بلیط گرفته‌ام. کنار خانواده بودن بهتر از این خلأ تنهایی و بی‌خبری است. تنهایی و بی‌اینترنتی و خستگی امانم را بریده. توان کار کردن، درس خواندن یا حتا کتاب خواندن را ندارم. به شدت به این یک هفته احتیاج دارم. یک فکرهایی مدام توی سرم می‌چرخد که حالم را بدتر می‌کند. خواب‌های بی‌سروته‌ام دوباره برگشته‌اند. بعد از ظهر خواب مجسمه‌های ترسناک متحرک می‌دیدم! و یک عالمه چیزهای عجیب دیگری که یادم نمی‌آید. شاید سردردم به خاطر همین است که خواب درست و درمان ندارم. خسته و کلافه‌ام. نای چمدان بستن ندارم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

persian store وبلاگ آرامش نیلوفرانه John cavack مامان برای چیچیلاس انشا. نقطه سر خط *دین وفرهنگ -سامان* در مسیر یادگیری